ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دستم پر از بار بود. عجله م داشتم، پابن تو ماشین منتظرم بودن. این آسانسوره هیچیش درست نیست. پسره اومد دست بزنه به مدارا و چیپستا، ترسیدم برق بگیردش، دستشو کشیدم. باباشم وایساده بود اما من دستشو کشیدم.
وقتی من اومدم بیرون، اونم اومد. عجله داشتم اما پسره شروع کرد باهام حرف زدن. داشتم باهاش حرف میزدم، در اسانسور بسته شدو راه افتاد. صدبار گفتم این آسانسور چرا در بیرونی نداره، کسی گوش نکرد.
جلو در خونه نرسیده بودم. آسانسور رفت بالا. یه دستم پر از خرید و یه دستم کلید بود. پسره هم باسنشو تکیه داد به آسانسوری که داشت میرفت بالا.
ارتفاع زیاد بود و فاصله مون زیاد. آسانسور رفت. پسره یه هو افتاد تو چاله آسانسور.
اولین چیزی که به ذهنم اومد این بود: متهم اصلی بدون مدرک بیگناهی منم. دستبندو رو مچم حس کردم حتی!
+ دفعه آخری که اینطوری از خواب پریدم، یادم نیست! هنوز نفس نفس میزنم ...
ﺧﺪا ﺧﻴﺮﺕ ﺑﺪﻩ ﻧﻔﺴﻢ ﺑﻨﺪ اﻭﻣﺪ...
نفس منم تو خواب. تازه الآن که میخونمش میبینم خیلی ملوتر از چیزی که داشت میدیدم نوشتنمش