از مای لایف فلشز بیفور مای آیز ... آیم واندرینگ ویل آی نور سی انادر سانرایز؟ ... سو منی ونت گت د چنس تو سی گودبای ... بات ایتز تو لیت تو پیک آپ د ولیو آو مای لایف ... / ریحنا / راشن رولت
+ دنیا بی سر و تهه، بی سر و ته!
یه روزی، یه جایی، یه طوری میمیرم. قبلش اما نمیدونم، فقط نفس میکشم یا واقعا دارم زندگی میکنم!
+ ای دریغ از من ... که بیخود مثل تو ... گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن ... / ابی / خالی
بچه که بودم، داشتم راه دوتا برادر و یه خواهر مرده م رو میرفتم. دکترا نمیدونستن چه مرضی دارم. پرونده پزشکیمو خوندم، شبیه مجله طنزه! ازم قطع امید کردن و الآن بیست و شیش ساله م!
+ چند سال پیش گریه کردم و بهش گفتم معجزه ای که فرستادی رو پس بگیر ازم. حالا پسفردا باز واسه معجزه خواستن پیشش میرم
واسه فراموشی حودمو سرگرم میکنم. اما میدونم این بغضا آماده و گوش به زنگن که خفه م کنن ...
+ چند نفر یه روزی به این فکرکردن که آدما سندروم دان چقدر خوشبختن؟
رفیقم تو معدن کار میکرد، یزد. یه روز چون به جناب مهندس سرپرستش گفته فلان کارو نکنه چون به مشکل برمیخورن، با اردنگی بیرونش انداختن. جالبه که حالا بعد 4 ماه به حرفش رسیدن و دارن با اون دردسر دست و پنجه نرم میکنن!
+ به سلامت و خداشناسی دریایی قسم می خورم
دیروز یه ترک ظریف هم به کلکسیون روحم اضافه کردم، وقتی دوست معدل الف و شاگرد اولم گفت ویزیتور یه شرکت توزیع مواد غذایی و شوینده شدم! فوق لیسانس معدن، فارغ التحصیل بدون کنکور و معدل بالای ارشد. و بیکار رسمی مملکت ...
+ یکی مثل این مرتیکه حقوقدان و اون عوضی کوتوله چی از درد من و ما میفهمن؟ به والله هیچ!
اونقدر سوژه کاملی ام که میتونم مسبب یه پژوهش یونیک روان کاوی باشم! اون به کنار، کسی بیاد داستان زندگیمو بنویسه، نوبل و پولیتزر ادبیاتو هم زمان براش تصمین میکنم
+ تو قاعده ها محصورم. چطور به مساحت فکرکنم، وقتی هیچ ارتفاعی رو نمیشناسم؟
در یکی از کلاسای دانشکده فنی باز بود. پشت همه درا نوشته لطفا هنگام خروج از خاموش بودن چراغا و بسته بودن پنجره ها مطمئن بشد. از نگاه تک تک پنجره ها بیرون رو دیدم و بستمشون. تهشم روی تخته نوشتم: نمیشد سهم من بشی؟ نه! لیاقتمو نداشتی ...
+ میترسم باز کنکور بدم و باز ... فکرش داره دیوونه م میکنه، جز درس و مشقم چی منو زنده نگه داشته؟
نمیدونم چه مرگم شده بود که حتی جون نداشتم از پله های کتابخونه مرکزی بالا برم. عین یه دودی خراب نفس کم میاوردم.
+ شده وسط خیابون یه هو جسمت از روح خالی بشه و بخوای بدون اینکه برات نگاه غریبه ها مهم باشه، رو زمین بشینی؟
اعتراف میکنم دیروز در و دیوار دانشگاه بهم فحش میدادن. خسته شدم از در انتظامت. نمیدونم تا کنکور بعدی، این سیب توی هوا چند بار میخواد دور خودش بچرخه. اصن میتونم بگیرمش وقتی پایین برگرده یا باز زمین میخوره؟
+ که به در کس آید ...
دیشب تا ساعت نمیدونم چند داشتم فایلای شرکتو درست میکردم، کله سحرم پاشدم اومدم دانشگاه، حالا میبینم فلشمو نیاوردم :/
+ دندونم ناز نمیکرد، الآن دیوارو گاز میگرفتم!
آی فیل سامتتنگ سو رایت، بات دویینگ د رانگ ثینک ... آی فیل سامتینگ سو رانگ، بات دویینگ د رایت تینگ ... آی کود لای، کود لای، کود لای .... اوریتینگ دت کیلز می، میکس می فیل الایو ... / وان ریپابلیک / کانتینگ استارز
+ از صبح شدن شب و بیداری، بیشتر از شب شدن صبح و خواب میترسم. طبیعیه؟!
باز داره واسه من ادا میاد این آسیابی سمت چپ بالا! حالا ما یه دندون ناسالم داریم ببین چه فیلمی بازی میکنه. اگه کسی زبون دندونی حالیشه بیاد حالیش کنه که نه پول ایمپلنت دارم، نه حتی عصب کشی. آخرش مجبور میشم مادرشو به عذاش بنشونم!
+ حالم به هم خورد! چطوری بعضیا همیشه این مدلی حرف میزنن واقعا؟ :/
سرگرمی نبودا! واقعا از ترس هیالو شدن موزیجات بود که بعد از به درک واصل کردنشون، با
یه مدت فکرمیکردم نکنه یه وخت این سوسکا که میکشم و میندازم تو چاه حیاط، زنده بشن و جهش ژنتیکی پیداکنن و غول بشن بیان سراغم!
+ نمیگم یه وقتا شبا از ترس نمیرفتم دستشویی که مبادا اونجا خفت گیرم کنن :دی
از بس عشق فیلمای دایناسوری و فضایی و اینا بودم. خیالات زیاد داشتم. مثلا فکرمیکردم سوسکا و اینا امپراتوری تو فاضلاب دارن و یه روزی به ما آدما حمله میکنن. واسه همین به نوبه خودم تا میتونستم هرچی سوسک میدیدن در اوج خشاتت میکشتم
+ یه اتفاقی باعث شد من از این موزیجات خانگی بترسم که اونو بعدا میگم.
بچه بودم، خونه قدیمیمون سوسک و مارمولک و اینا به وفور داشت. اصن خاطراتی دارم از این جونورا در حد فیلمای علمی تخیلی! از مورچه ها هم البته خاطره دارم اما جدی نیست :دی
+ خدا میدونه چیزی میخوام بگم که تا حالا به هیچ احدالناسی نگفتم :پی
مایکل اوون که پارسال رفت کنار، رایان گیگیزم امسال، مونده ریوفردیناند که دیگه فوتبالیستایی که باهاشون فوتبالو شناختم تموم بشن. گمونم اونم امسال میره ا منچستر و یک دو سال فوقش ادامه بده، تازه اگه بده ...
+ یادم باشه یه کلیپ از گیگز پیدا کنم واسه آرشیوم. گمونم به همین زودیا ورزش 3 بذاره ازش یه چیزایی
امامزاده داوود با بچه های خادم. الآن پیامکش اومد اما اینو میگم یادتونم اما بعضیا خدایی بی معرفتن. اینو از ته دلم گفتم.
+ شاید دنیای ما ... دنیای قصه هاست ... دنیای قصه هاست / تیتراژ سریال سه در چهار
بعضیا آنرمالن؛ نمونه بارزشم خود من. با آدمای آنرمال، آنرمال رفتار نکنید، دیوونه میشن!
+ اصن نمیخوام بگم چی میخواستم تو پلاس بگم
من از سفر متنفرم؛ بخصوص سفرای بی موقع، سفرای یه هویی، سفرای هول هولکی. اینجور مسافرتا همیشه منو یاد روزایی میندازه که صدای بی موقع زنگ تلفن، خودش پیشاپیش یه خبر بد به آدم میده و اونموقع ست که آدم باید آب دستشه زمین بذاره و راهی بشه. قصه ی سفرای یه هویی تو این کلّه ی پوک و مریض من اینه! فقط یه سوالی: لباس سیاهاتو برداشتی؟
+ حذف کردن وبلاگا، همون زنگ تلفنه ...
این دفعه یه سال شد؛ دفعه قبلی سه چار سال فاصله بود بین زمین خوردنام. کج دار و مریض یا کژ دار و مریض با خودم تا میکردم تا این دفعه یه مدل دیگه زمین خوردم از بس پر رو بودم و خودمو بالا میدیدم
+ میگفتم 312 ! یعنی تا این حد!
آها یه چند سالی گذشت و باز همونطوری شدم و یه بار دیگه زمین خوردم؛ مگه یه آدم چندبار میتونه زیمن بخوره و باز پاشه وایسه؟ البته من بازم وایسادم، شاید نه دقیقاً عمودی و رشید، اما هنوز رو پاهام بودم
+ یه خَر و الاغ که زمین میخوره، دیگه بلندش نمیکنن، یه تیر خلاصی بهش میزنن که دیگه درد نکشه!
هیجکس از خودش نپرسید تو اون شیش ماه این بچه چه ش شد؛ عیچ کس حتی فکرنکرد ازش بپرسم چته، چه مرگته، چرا از عرش به فرش اومدی ...
+ بد یاد قدیما افتادم. حالم همیشه معمولیه؛ اما الآن اگه بپرسی میگم بدم، بد ِبد!