-
939
پنجشنبه 13 آذر 1393 01:28
امروز که نه، امشب یه حال غریبی داشتم که بدجور و ناخودآگاه راشن رولت ریحنا رو طلبید. الآن اومدم بعد عمری یه تکست بذارم که دیدم قبلا گذاشتمش تو پست 215. هیچی دیگه، بیخیال شدم! + خیلی وقته خیلیا اینجا سر نمیزنی حتی؛ دلم خواست دعا کتم هرکی یه نفس همراهم شد، هرجا هست، سلامت و دلخوش باشه
-
940
دوشنبه 10 آذر 1393 23:04
از 12 ماه سال، ماه سیزدهم رو بیشتر از همه دوست دارم. به یه دلیل ساده، چون وجود نداره ... + یاد قصه ی تقویم ایران باستان افتادم وقتی داشتم جمله بالا رو مینوشتم؛ ایرانیا بجای اینکه هر 4سال، یه سال رو کبیسه کنن، صبر میکردن صد سال بشه، بعد یه ماه به سال اضافه میکردن و کل این یه ماه رو جشن میگرفتن. اصن قصه ی اینکه میگن ان...
-
941
دوشنبه 10 آذر 1393 14:19
اصن بهش نمیادا ولی عجب ناهاری بود؛ پلوش که از جمعه بود تو یخچال و گرم شد، گوجه کبابی هم که حرف نداشت، ترشی فلفل هم شد چاشنی. یعنی خدایی از یه مرصع پلو به من بیشتر چسبید. البته ناگفته نماند که بخش اعظم این لذت رو مدیون جناب گرسنگی بودم :دی + تا هفته دوم تیر دقیقا 6ماه مونده؛ خدایا یه فرجی کن که نه سیخ بسوزه نه کباب :/
-
942
دوشنبه 10 آذر 1393 13:57
چند روزه شرکت نمیرم به بهانه امتحان زبان و تو این مدت روزی نیست که تلفن نزنن بهم. روز اول گوشیم روشن بود ساعت 7 شب سر کلاس بودم تلفن پشت تلفن. هیچی دیگه اونروز جواب دادم ولی دیگه جواب بی جواب. منظور از مرخصی فقط عدم حضور فیزیکی نیس، باید اینو بفهمن که من بیشتر به آرامش روانی نیاز دارم. + چرا من فکرمیکنم بالا رفتن...
-
943
پنجشنبه 6 آذر 1393 03:13
خدا میدونه چندبار آلبوم فاونتین کلینت منسل رو شنیدم و حتی فکر هم نکردم این آهنگا میتونه داستان یه فیلم باشه ... ساعت از 3 گذشته و صدای تیتراژ فیلم دِ فاونتِین داره تو بک گراند این کلمه ها پخش میشه؛ خوشحالم که خیلی تصادفی به این فیلم رسیدم و شانس دیدنش رو داشتم. فیلم خاصیه شاید هر کسی خوشش نیاد اما من رو اصن برده تو یه...
-
944
جمعه 30 آبان 1393 21:09
... + دوست داشتم جنمشو داشتم خودکشی میکردم
-
945
دوشنبه 26 آبان 1393 00:10
صبح توبیخم کردن! به جرم اینکه بدون اطلاع رفتم سفر. با این توجیه که کارمند پاره وقت مرخصی نداره. اینا به درک؛ دو هفته پیش من گفته بودم سه شنبه هفته آینده میرم مشهد. عوضیا. نوکر بی جیره و مواجب گیر آوردن، هرچی هم میخوان میگن. یه باره بگن دروغ میگی و خلاص دیگه + نمیخوام ادامه بدم. هیچی رو. صبح گفتم کلیدو میذارم میام...
-
946
یکشنبه 25 آبان 1393 23:02
مهم نیست چه اتفاقی بیفته، اصلا مهم نیست، تنها چیزی که مهمه از نظر خانواده بنده، اینه که من تو خونه نباشم. حالا با هر خفت و خواری ای هم که همراه باشه هیچ اهمیتی نداره + یه زمانی میگفتم هیچی نمیتونه باعث بی اشتهایی و بی میلی من به غذا، بخصوص صبحونه باشه. خواستم بگم اتفاقاً جدیداً ثابت شده که خیلی راحت این اتفاق می افته
-
947
شنبه 24 آبان 1393 13:11
خب باید بگم برای اوّلین بار در طول زندگیم فهمیدم اینکه میگن قلب درد میکنه یعنی چی. تو راه رفتن، بعد نماز صبح تا خودِ مشهد تقریبا 3-4 ساعت تجربه ش کردم + جای همه خالی. به یاد تکت تک آدمای اینجا بودم. ان شا الله هرچی از خدا میخواید خیر و صلاح درش باشه و بهتون بده
-
948
سهشنبه 20 آبان 1393 08:21
صدای اذون تو گوشمه چند روزه. ساعت و وقتشم فرق ندارم. تنها بشم و جای ساکت باشم میاد صدا. انقدرم طبیعیه که گاهی حواسم به ساعت نیست، فکرمیکنم واقعا دارن اذون میگن. نمیدونم براش معنی خاصی باید پیدا کنم یا اسمشو بذارم یه اختلال حسی - روانی و ازش رد بشم + دلم میخواد یه حرف عمیق بزنم، اما هرچی فکرمیکنم میبینم از سکوت عمیق تر...
-
949
سهشنبه 20 آبان 1393 07:52
انقدر خرده ریز تو دست و پام ریخته، که حتی نمدونم کدومشو نگاه کنم، دیگه ببینید چه جایی میمونه واسه نوشتن ... + نایب الزیارة ام اما التماس دعام سرجاشه
-
950
جمعه 16 آبان 1393 14:13
اول دبیرستان اولویت اننتخاب رشته م انسانی بود، مدرسه مون نداشت. مدرسه های خاص فقط ریاضی و تجربی دارن هنوزم. تو ولایت ما فقط یه مدرسه انسانی پسرونه داشت که جای لاتا و چاقوکشا بود. الآنم همین قصه داره واسه برادرزاده م تکرار میشه، اونم انسانی میخواد و وضع دبیرستانای دخترونه به مراتب بدتره ... + آزمونای سازمان فنی حرفه ای...
-
951
جمعه 16 آبان 1393 00:52
یه شماره غریبه تو واتس اپ پیام داد، نگاه کردم دیدم خودشو معرفی کرده. رفیقم بود خط دائمی گرفته؛ تلفن زدم بهش حال و احوال و اینا که گفت بهم تبریک بگو بابا شدم. دو سال نیست زن گرفته. ازش واسه یکی دیگه از بچه ها که نامزد کرده گفتم. گفت بابا فقط تو پیر شدی موندی یه تکونی بده به خودت. تو دلم گفتم این زندگی خود منم از سرش...
-
952
سهشنبه 13 آبان 1393 11:42
یک سال به کلام هم کم نیست چه رسد به واقعیت؛ درواقع دو ساله. امسال که هیچ و سال دیگه که شاید بشه و شایدم نه که بخونم واسه کنکور. به هر حال برنامه باید این باشه که این یه سال زبان آلمانی و انگلیسی رو درست بخونم و کنارش یه کم چیزای کاربردی یاد بگیرم، خونه دوم میشه از اوایل تابستون شاید که دیگه اگه بشه جدی برم سراغ درس....
-
953
دوشنبه 12 آبان 1393 23:34
خواهرم رفت با خواهر بزرگه اینا هیئت، گفت شب میرم خونه شون ولی ۹.۵ برگشت. شام هم نخورده بود. بعدشم هیچی نخورد. پکر بود. هیچی نگفت ولی حتما یه چیزی شده. خیلی ضد حال خورده تابلو هست :/ + دلم بدجور گرفته، خیلی بدجور...
-
954
دوشنبه 12 آبان 1393 12:12
کوزت میخواست از دست تناردیه ها فرار کنه اما نمیتونست، ژانوالژان بهش کمک کرد. مرد گاریچی هم همینطور، اون میخواست زنده بمونه. خواستن چیز مهمیه ... + تو مترو وقتی جامو به یه پیرمرد میدم و بعد متوجه میشم تو جیبش سیگاره، دوست دارم جامو پس بگیرم. این آدم کمک لازم نداره!
-
955
یکشنبه 11 آبان 1393 23:27
خسته م از لبخند اجباری ... خسته م از حرفای تکراری ... خسته از خواب فراموشی ... زندگی با وهم بیداری ... / احسان خواجه امیری / عشقای کوتاه + ازش که هیچ وقت خوشم نیومده ولی ترانه ی این آهنگش رو خیلی میپسندم
-
956
یکشنبه 11 آبان 1393 09:25
نمیدونم چرا جدیداً چشمام زیاد درد میگیره؛ البته احتمال خیلی زیاد بخاطر اعصاب کوفتیه. نمیشه جلوشو گرفت، نمیشه کاریش کرد ... + همیشه تو این فصل مشغول درس و دفتر و کتاب بودم. حیف.
-
957
یکشنبه 11 آبان 1393 00:37
آنت دهی خیلی جاها خوب نیست و منم انقدر پست از دست دادم تو وبلاگام که ترجیح میدم نوت بنویسم و بعد کپی-پیست بیارم تو وبلاگ. حالا هم که نه با گوشی جدیده میتونم پست بذارم این طوری، نه گوشی قدیمیه لاگین میشه تو بلاگ اسکی. از خرده ریز ننوشتن هم که خسته شدم. دیگه امشب تصمیم گرفتم همه رو تو گوشی بویسم، شبا که خونه م کم کم...
-
958
یکشنبه 11 آبان 1393 00:34
آسمون آبیه ... جای اون خالیه ... که باشه و ببینه انقدر حالمون عالیه ... / زدبازی / کوچه + به نظر شما مرا با کفر و با ایمان چه کار؟ نه واقعا چه کاری؟
-
959
یکشنبه 11 آبان 1393 00:03
دسته ی هیئت ده بالا جبهه ی مدرنیته س؛ یه طبل خریده که با یه وانت قبلاً آبی رنگ و حالا گلی و سیاه پوش شده، پشت سر هیئت میاد و 4 نفر مسئول درآوردن صداشن! دسته ی هیئت ده پایین هم که پشت شعار سنتی بودن، این اداها رو قبول نداره، آدمای تک زنجیر رو با احترام به آخر صف راهنمایی میکنه. گمونم روز عاشورا هم سپاه عمرسعد به تعداد...
-
960
شنبه 10 آبان 1393 23:58
سن حدود 65 سال، قد حدود 165، هندزفری در گوش و صدای طبل و سنچی که گوشِ من، آقای بقل دستی هستم، رو داره آزار میده :/ + زمونه ی عجیبیه؛ حذف شدن "ح" از اول اسم "حسین" چه به سر این مردم آورده؟!
-
961
شنبه 10 آبان 1393 23:55
هنوز تو ایستگاه بی آر تی ام، خیسِ خیس ولی! ماشینِ بی ادب شاسی بلند و پلاک شخصی که یه راننده ی شیک و محترم داشت و به هر دلیلی، بجای مسیر بزرگراه، داشت تو خط ویژه با سرعت حرکت میکرد ... بیخیال + با احترام به موارد خاص، بعضی رفتارا فقط تو دو گروه آدم دیده میشه، حروم زاده ها و حروم لقمه ها. البته رابطه عکسش هم موجوده :/
-
962
شنبه 10 آبان 1393 23:50
وقتی زمین خیسه و کلاس اونقدر دیر تعطیل شده که نونوایی دیگه نون نداره وحتی تعطیله، مجبور میشی فاصله ی دو تا ایستگاه رو پیاده بری بلکه یه جا واسه شام و اینا نون گیر بیاری. هیچی هم که گیر نیاوردی، دست از پا درازتر میرسی به ایستگاه خلوتِ بعدی و میبینی مأمور ایستگاه از شدت سرما داره اول به آخر و آخر به اول ایستگاه رو میدوه...
-
963
پنجشنبه 8 آبان 1393 03:16
دنبال حرف خودم بودم که یه جرغه خورد؛ پایان نامه م مرکز استراحت شهری بود، یه مجموعه پیش ساخته و مدولار با معماری خیلی سبز. حالا باید برم پیش استادم. میخوام حرفه ای وارد فیلد معماری سریع و سبز بشم + امیدوارم هیچ وقت به خودم اجازه ندم که خودمو بسوزونم...
-
964
چهارشنبه 7 آبان 1393 23:48
فکرکردم واسه خودم کارت ویزیت طراحی کنم؛ اون آقاهه، کارشناس فلان، طراح و مجری معماری، معماری داخلی و دکوراسیون. یه پیج اینستاگرامم درست کنم و توش نمونه کار بذارم. همیشه هم فکرم این بود که اگه یه وقت کارت زدم کد کیو آر روش بذارم. ولی الآن مرددم که نوع کدم چی باشه؟ لینک سایت؟ اس ام اس؟ تلفن؟ یا کارت ویزیت کلاً؟ نمیدونم...
-
965
سهشنبه 6 آبان 1393 07:08
دللم واسه سردی و خشکی هوای ولایت تنگ شده، واسه اینکه ابر باشه و باد بیاددد اما دریغ از یه قطره بارون. دلم خونه رو میخواد، نه فقط ولایت، خونه رو میخواد... + دلم میخواد حرف بزنم، بگم چی میگذره تو کله م، و بیشتر از اون، از همه بیخبرم. دلم میخواد مثل ماه های قبل بشه اینجا...
-
966
جمعه 2 آبان 1393 23:51
پنج شنبه تلفن زدن گفتن تو قرعه کشی هیئت راهیان کربلا واسه عتبات دانشجویی اربعین اسمم دراومده. گفتن 300 بریز به حساب به عنوان قسط اول. حالا من خوشحال باشم یا خون خونمو بخوره که کار میکنم بی جیره و مواجب که حتی حالا که اینطوری طلبیده شدم ... + پارسال نذر کرده بودم اگه کنکور قبول شدم امسال برم پیاده روی اربعین. امسال که...
-
967
جمعه 2 آبان 1393 16:11
الآن دقیقاً قدرت اینو دارم که مثل یه ومپایر گردن یه نفرو به نیش بکشم و خونشو بمکم. پسره صبح پی ام داده که آقا سعید بهتر بود قبل از اینکه اسم شرکتو شِیر کنی مشورت میکردی با ما. همه رو پاک کردم و تهش گفتم فکرم این بود که شاید این حرکت باعث تبلیغ کارمون بشه و اتفاقاً باید همه این کارو میکردن نه من تنها. نذاشتم دیگه حرف...
-
968
چهارشنبه 30 مهر 1393 15:21
هستم. خوب به نظر میرسم. میخندم. حرف میزنم. پاش بیفته گاهی حتی مثل دیروز زیر بارون میدوم اما تن به پناه بردن زیر سایه بون مغازه های غریبه نمیدم اما ... یه چیزایی ناگفتنی میمونن. نه انیکه نخوای بگی، واسه اینکه کلمه ها براشون پیدا نمیشه، یا اگه میشه، کنار هم نمیشینه + نازک آرای تن ساق گلی ...