خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

075

پرسیدن مسجد میری؟ گفتم بله. گفتن اسم امام جماعتش چیه؟ گفتم نمیدونم، من دم اذون وضو میگیرم، میرم،نمازمم که خوندم پا میشم میام. از اذون و اقامه، تا تشهد و سلام. دروغ نگفتم، ولی اونا فکرکردن گفتم

 

+ بعضی خاطره ها خیلی ساده ن و همونقدر شیک دل آدمو میسوزونن.

نظرات 1 + ارسال نظر
ﺁﺳﻲ دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 ساعت 09:22

ﺳﮓ ﺗﻮ اﻳﻦ ﮔﺰﻳﻨﺸﺎاااااا و ﮔﺰﻳﻨﺶ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻫﺎ....

سه نفر به یه نفر بود. دنبال کسی میگشتن که فکر نکنه تا فکر کردن رو به سبک خودشون تو مغزش کنن. هرچند من خیلی از ملاکای خوبش هم نداشتم انصافاً

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.