خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

103

قدیمای خودمونم خوب بود خدایی. یه شلوا کبریتی نوک مدادی راسته داشتم. خیلی هم دوسش داشتم. سر زانوهاش که سوراخ شد دادم مامانم دوتا سوباسا دوخت برام روش که باز بتونم بپوشم.  

 

+ یاد گوشیم افتادم :(

نظرات 2 + ارسال نظر
ﺁﺳﻲ جمعه 19 اردیبهشت 1393 ساعت 12:48

اﻟﻬﻲ...
ﻓﺪاﻱ ﺳﺮﺕ...
ﺳﺮﻳﺎﻟﺶ ﺭﻭ ﻣﻴﺪاﺩﻱ ﭘﻴﺪاﺵ ﻣﻴﻜﺮﺩﻥ ﺑﺮاﺕ ...

گوشی رمز داشت
دیگه نمیتونن روشنش کنن
انداختتش تو سطل زباله شرط میبندم

ﺁﺳﻲ پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1393 ساعت 14:55

ﺁﺧﻲ ﭼﻪ ﺧﺎﻃﺮاﺗﻲ ﺯﻧﺪﻩ ﺷﺪ...
ﮔﻮﺷﻴﺖ ﭼﻲ ﺷﺪﻩ???

تو تاکسی رفت. اومده بقیه پول راننده رو بدم، گوشی دستم بود رو صندلی گذاشتم. بعد یادم رفت بردارم. هرچی هم تلفن زدم تا فرداش جوابمو نداد. منم ریسک مکردم و سیمکارتو سوزوندم که دردسر نشه برام.

گوشیه ارزش مادیش شاید زیاد نبود اما 7سال تو دستم بود و تنها شاهد مادی تمام روزای کذایی زندگیم بود که گاهی باهاش در موردشون حرف میزدم. کلی هم فایل صدای ضبط شده ی یادگاری توش داشتم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.