خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

162

من آرومم. وقت دیوونگی آروم ناآرومم. چیزی نمیگم و پرحرفی میکنم، فراری ای ام که یه گوشه کز میکنم و دم نمیزنم. خودمو نمیشناسم اما یه چیزایی رو خوب در موردش میدونم 

 

+ لعنت! لعنت! لعنت! چی میشد اگه داشتمت؟ کاش اینجا بودی... /اوریل لویگن/آی ویش یو ور هیر

نظرات 3 + ارسال نظر
sevda دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 23:36

قرار بود سعید خیلی پرانرژی بره خادم اعتکاف بشه تو ازش خبر نداری؟!

قرار برقراره
صبح اومد خونه خوابیدم، عصر باز میرم تا فردا صبح ان شا الله

sevda دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 22:56

روزت مبارک ^_^ ایشالا سال بعد همسرت بهت تبریک بگه :)

ممنونم
از این خبرا نیست
نه سال دیگه و نه سالای بعدش
حال ندارم توضیح بدم دیگه

sevda دوشنبه 22 اردیبهشت 1393 ساعت 22:45

خب حتما یه چیزی میشده که نداریش دیگه...
امروز داشتم به گذشتم فکر میکردم چقد خدا دوسم داره که نذاش پامو فراتر از این بذارم
تو هم حتما به صلاح نبوده بیشتر از این جلو بری که نرفتی
(میدونم منظورمو گرفتی)

ندارم چیه بابا :))

آهنگه رو داشتم گوش میدادم ترجمه ش رو نوشتم، وگرنه الآن و تو این حالت سکوت و عصب تنها وقتیه که خوشحالم کسی نیست که ناراحتش کنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.