خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

200

از بس عشق فیلمای دایناسوری و فضایی و اینا بودم. خیالات زیاد داشتم. مثلا فکرمیکردم سوسکا و اینا امپراتوری تو فاضلاب دارن و یه روزی به ما آدما حمله میکنن. واسه همین به نوبه خودم تا میتونستم هرچی سوسک میدیدن  در اوج خشاتت میکشتم 

 

+ یه اتفاقی باعث شد من از این موزیجات خانگی بترسم که اونو بعدا میگم.

نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه پنج‌شنبه 1 خرداد 1393 ساعت 15:17

اوه اوه...چه کارایی میکردی...
من از فاصله 10 متریشون دست میذارم به جیغ و فرار...
حتی از مردشونم میترسم...

تا حالا سوسک تو فندک ناشین انداختی و دگمه ش رو فشار بدی؟ عین ترقه صدا میده

آسیه چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 ساعت 23:00

اااااااااااااااااااااااِ میترسی؟

خانوم آینده چه باید بکنه که آقاش میترسه؟؟؟؟؟

یه مدت آتیششون میزدم. یه خاکانداز آهنی داشتیم، مینداختمشون توی اون، نفت میریختم روشون و کبریت. یه بار اومدم یه مارمولکو بسوزونم، هرکار کردم آتیش نگرفت. کبریت روشنو بردم نزدیک سرش که گُر بگیره، یه هو سرش اومد بالا و پوزه ش چشبید به شعله ی کبریت. به خاطر حرارت بود اما من اون لحظه از ترس کبریتو پرت کردم و پریدم عقب. تا مدت ها فکرمیکردم اون سری که اومد بالا، منو نفرین کرد ... بعد از اون دیگه ترسیدم از موزیجات

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.