خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

201

یه مدت فکرمیکردم نکنه یه وخت این سوسکا که میکشم و میندازم تو چاه حیاط، زنده بشن و جهش ژنتیکی پیداکنن و غول بشن بیان سراغم! 

 

+ نمیگم یه وقتا شبا از ترس نمیرفتم دستشویی که مبادا اونجا خفت گیرم کنن :دی

نظرات 3 + ارسال نظر
آسیه پنج‌شنبه 1 خرداد 1393 ساعت 15:15

هستی هنوزم فقط خودتو باور نداری...

باور
آره
گم شده و من نای پیدا کردنشو ندارم

آسیه چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 ساعت 22:52


خیلی شجاع بودیا...سوسک میکشتی

خیلی چیزا بودم
نیستم خیلی وقته

sevda سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1393 ساعت 15:48

از تخیلات نگو که اگه برات تعریف کنم تخیلات بچگیمو از خنده میترکی

خیلیاش یادم رفته. خیلیاشم یادمه. باز حرفش بشه میگم ازشون حتماً

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.