نمیدونم چه مرگم شده بود که حتی جون نداشتم از پله های کتابخونه مرکزی بالا برم. عین یه دودی خراب نفس کم میاوردم.
+ شده وسط خیابون یه هو جسمت از روح خالی بشه و بخوای بدون اینکه برات نگاه غریبه ها مهم باشه، رو زمین بشینی؟
دور از جونت...+خیلی شده...خیلی هااااااااااااااااااا....
ممنون+ چی بگم والا. زیاد شده این روزا
دوستم آسم داره دیروز نتونس نفس بکشه نشست رو زمین وسط حیاط دانشکدهمنم باهاش نشستم چه حس بدیه
ولی آدم آروم میگیره اگه بشینه. من نشد بشینم خیلی ضایع بود
دور از جونت...
+خیلی شده...خیلی هااااااااااااااااااا....
ممنون
+ چی بگم والا. زیاد شده این روزا
دوستم آسم داره دیروز نتونس نفس بکشه نشست رو زمین وسط حیاط دانشکده
منم باهاش نشستم
چه حس بدیه
ولی آدم آروم میگیره اگه بشینه. من نشد بشینم خیلی ضایع بود