خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

260

شب عید و شب عزا واسه یه آدمایی فرق نداره. هر دوش شبیه که پُشت بندش یه روز کِسِل کننده در حبس خانگی رو داره. نه شادی، نه خنده، نه حتی فیلم سینمایی و تخمه! وقتی کسی که جلوت نشسته مُدام بجای تو، با دوستاش تو وایبر و تانگو و کوفت و زهر مار حرف میزنه، میفهمی که انفرادی بودنِ این زندونِ خود خواسته چه نعمت بزرگیه!


+ دوست دارم چراغ های شهر چاپلین رو بشینم نگاه کنم؛ اما یه هو یاد فیلم پی افتادم و دیدنش رو توصیه میکنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
آسیه سه‌شنبه 6 خرداد 1393 ساعت 17:13

گاهی آدم از تنهایی زیاد هست که رو میاره به این کوفت و زهرمارا...
درد ما اینه که نتونستیم حرفمون رو بزنیم تا یکی درست بفهمتمون...حاضریم رو به همه چی ببریم و خودمون رو با اون مشغول کنیم ولی نگیم دردمون چیه...همیشه ترس از سیم جین شدن و درک نشدن بوده...

دیگه اصل حرفو زدی من چی بگم
کله ی مبارک رو به نشانه تایید فرامش نابعالی تکون میدم امیدوارم کافی باشه :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.