خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

275

به هر حال نمیخوام حکم آدم بالا منبر داشته باشم و عین خانم جلسه ایا حرفایی بزنم که سنار ( سه دینار ) بهش عمل نکنم. اومدم بگم آرومم اما از اون آروما که میدونم تو توهم و فراموشی زندگی رفتم اما یه هو مجری رادیویی که تو مترو پخش میشد گفت علی بذکر الله و اینا و یادم اومد کرم از خودمه که درختم و خیلی شیک زبونمو غلاف کردم! 

 

+ از دلبرناز سیاوش شمس هم راضی ام

نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 14:36

حتما...
میگیرم میخونم بلکه یه فرجی بشه...

:)

آسیه چهارشنبه 7 خرداد 1393 ساعت 21:30

یه چی بگم؟
شاید بگی یا بگن این کیه دیگه...
باور من به این اذکار یه باور زبونی هست نه قلبی...

واقعا دوست دارم بفهمم وقتی میگن با این اذکار آروم میشیم چه جوریه...هیچ وقت اینجوری نبودم...زبونا میگم ولی هیچ اثری بهم نداشته...

خو منم الآن نسبت بهش خنثی هستم اما یه بازه زمانی ای بود که واقعا حسش کردم در حد و اندازه ی اونموقع خودم

کتابایی که گفتمو بخون خیلی خوبه ...

> عقل سرخ که خیلی کوتاهه، نیم ساعته خونده میشه
> تذکرة الاولیا رو خودم توی تابستون بعد از کنکور دوّمم خوندم و البته نصفه مونده به دلایلی اما چون ناپیوسته ست نوشته هاش مشکلی پیش نمیاد
> منطق الطیر رو سال دومی که تهران بودم، در طول ترم تو مترو که میرفتم دانشگاه و می اومدم خونه خوندم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.