خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

280

نه با دوستان که بودم چیزی فهمیدم، نه الآن چیزی میفهمم. انقدر تو فکر که سر میدون تجریش، دستمو واسه تاکسی تکون میدم و مقصدمو تجریش میگم! تازه وقتی رفت کلی فکرکردم تا فهمیدم چی شد و چی گفت? ... 

 

+ لوکیشن فعلی: تاکسی، اسم برنامه ی رادیو: عصر دلچسب، کنداکتور پخش: ساعت10 شب! البته پخش مجدد تشریف دارن

نظرات 2 + ارسال نظر
آناهیتا شنبه 10 خرداد 1393 ساعت 00:16

منم چن بار اینطوری شدم ,
حداقل به خودشون زحمت نمی دن به آدم بخندن و مسخره ش کنن ک بفهمه :))

ولی من خودم خندیدم هر دوبارش
از اون خنده های هیستریک

ﺁﺳﻴﻪ جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 01:47

ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﻴﺪﺧﻨﺪاﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﻫﻲ ﺑﻪ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ ﺳﻴﺪﺧﻨﺪاﻥ...
ﺑﻌﺪ اﺯ ﺑﻪ 10ﺗﺎ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﮔﻔﺘﻦ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﻪ ﮔﻴﺞ ﻣﺦ ﺑﺎﺯﻱ ﺩﺭاﻭﺭﺩﻡ...

واسه منم پیش اومده
قبلنا که مترو به تجریش نرسیده بود باید حقانی پیاده میشدم با تاکسی می اومدم خونه، اونجا هم یه بار اینطوری شد
ولی دیشب واقعا درگیر بود فکرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.