خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

287

یه دوماه نامه بود زمان دانشجوییم به نام هابیل؛ بچه های دانشگاه اصفهان منتشر میکردن و خیلی هم مطالبی داشت که شدید انتقادی بود و میکوبید خیلی رفتارا و عملکردای غلطو. یادمه هیئت تحریریه ش حساب کرده بودن که تا زمان فارغ التحصیلی چند شماره میتونن منتشر کنن، با شمارش معکوس شروع کرده بودن مثلا از -9 تا برسن به صفر. بعدها هم دیدم که همون جمع، همون هابیل رو به صورت مجله ی رسمی منتشر کردن و دیگه شماره هاش مثبت شده. خیلی دوسش داشتم.


+ انقدر که من پول مجله و روزنامه دادم و واسه خوندنشون وقت گذاشتم، اگه پی درس و کار و زندگی بودم، الآن انقدر سر خودم نق نمیزدم و اعصاب دیگرانم خورد نمیکردم

نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 23:15

اعصابم خورد نمیشه ولی دلم میخواد یه زلزله تو اون مغز محترم بیاد این ناامیدیا به امید تبدیل بشه...
نصفه خالی جای نصفه پر لیوان خیلی به چشم نیاد...
اینجوریا دیگه...

دوم دبیرستان توی سررسیدم نوشتم:
آدما چشماشونو بستن و نمیخوان باور کنن لیوان نیمه ی پُری نداره؛ هر چی آب توش بود تبخیر شده!

ﺁﺳﻴﻪ یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 13:07

ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺩﻳﺮ ﻧﺸﺪﻩ...
ﻧﻪ ﺗﻮ ﭘﻴﺮﻱ ﻧﻪ ﺧﺪا ﺑﺨﻴﻞ...

دیر نیست
آره ولی روی کاغذ و توی نوشته
شرایط آزمایشگاهی هیچ وقت دنیای بیرون رو تداعی نمیکنه
واسه همینه که خیلی از پیشبینیا در حد تئوری باقی میمونه و در عمل محلی از اعراب نداره

+ اعصابت خورد میشه اینطوری جواب میدم نه ؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.