ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
خسته شدم؛ هر شب تلفن میزنن منو چک میکنن. تازه اینشو من میبینم، احتمالاً هفته ای دو سه بارم مستقیم به خود خواهرم تلفن میزنن واسه چک کردن من. تا یه دعوا اینجا راه نندازن که ول کن ماجرا نیستن. فکرمیکنن اینطوری دارن وطیفه ی پدر و مادر بودن رو بجا میارن
+ خدایا! تو خدایی؟ کوشی؟ کجایی؟ فردا تولد نوه ی پیغمبرت مگه نیست؟ یه معجزه نشون بده ...
قبول دارم و دقیقا میفهمم...
چه میشه کرد...نمیشه یه سری اخلاقاشونو عوض کرد...
باید ساخت دیگه...
واسه ساختن اول باید ناخاله ها رو بار زد و بُرد جای دیگه آخه!
از پدر گرامی بپرسی کامل برات توضیح میده
ﺑﻪ ﺷﺪﺕ اﺯ اﻳﻦ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﺪﻡ ﻣﻴﺎﺩ....
ﻭﻟﻲ ﻣﻴﺬاﺭم ﺭﻭ ﺩﻟﻨﮕﺮاﻧﻴﺸﻮﻥ...
یه دوستی دارم
ارشد دانشگاه تهران میخونه
باباش حتی نمیدونه الآن سال چندمه، چه مدرکی میخواد بگیره، کدوم دانشگاه میره
نه اون خوبه
نه این
حد وسط باید باشه
نه فقط تو نگرانی
تو همه چی
نگرانی خالی جز اینکه نمود بیرونیش آسیب جسمی و روحی به خودشون و منه هیچ چیز دیگه ای نداره