خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

320

از وقتی یادم میاد، هر کی هر جا هر وقت بهم میگفت دعا کن، میگفتم خودش که کور نیست، میبسنه و میدونه. اگه هم لازم باشه اونقدری داره که بده. لال بودم، شاکی میشدم اما  بازم لال بودم. هنوزم لالم اما به بزرگی خلف بودن اون و ناخلفی خودم قسم دیگه به تنگ اومدم ... 

 

+ دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر ...

نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه جمعه 16 خرداد 1393 ساعت 21:11

حرفی که همیشه تو ذهنم تکرار میشه...
اینکه اون میبینه و میدونه پس را باید گفت...
میگن قسمتت نبوده...میتونسته قسمت کنه پس چرا نکرده...

نمیدونم
هیچی

م پنج‌شنبه 15 خرداد 1393 ساعت 22:36

شما چند تا وبلاگ داری ؟ عشق و امید هم وبلاگ شماست؟

عشق و امید؟ من؟
وبلاگ که دارم 6-7تا ولی هیچ کدوم فاز عشق و امید و این خزئبلات نیستن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.