خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

376

بجز دبیرستان که از عالم و آدم دوری میکردم، تو تمام سالای دیگه یکّه تاز مراسمای صبح گاه بودم! برنامه ریزی و مدیریت این کارا دست من بود. یادش بخیر. واسه خودم آدم حسابی ای بودم، هرچی میشد دنبال من میفرستادن :))


+ دنیای غریبیه؛ آدما تو بچگی به فکر بزرگ کردن بچه هان و تو بزرگی سعی میکنن کوچیکشون کنن!

نظرات 1 + ارسال نظر
آسیه پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 23:51

مثل خودم بودی
ابته من ادامه دار بود تا تهِ تهِ دوران دانشجوییم...

خو من بعد از عمره ی دانش آموزی ای که رفتم خیلی تغییر کردم یه هو
خیلی گوشه گیر شدم
دوسال تمام زنگ تفریح میرفتم روی یه سکو گوشه حیاط میشستم و بقیه رو فقط نگاه میکردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.