خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

384

یه بار دیگه م تو مدرسه میشندیم که بچه ها میگفتن المپیاد ریاضی قبول شدم. خودم که باور نمیکردم، استاد دست انداختن بچه های ساده و آرومی مثل من بودن. اما وقتی از مدیر مدرسه شنیدم دنیا رو یه طور دیگه میدیدم!


+ یه روز تو سررسیدم نوشتم: من امروز خدامو کشتم. چقدرم بعدش گریه کردم ... ترم 3 و تو شهر غریب بودم

نظرات 1 + ارسال نظر
sevda چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 20:24

منم ماه رمضون دوسال پیش تو سر رسیدم نوشتم : امروز دلم شکست،خاکستر شد

دل؟
چی هست؟
اسمش آشناست ولی نمیشناسم ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.