ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
مسجد امام حسن رو خیلی دوست داشتم و هنوزم دارم؛ اونموقع ها کفش پایین تر بودم و باغچه و حوض داشت. یه بار موقع سخنرانی تو پله هاش زمین خوردم که صدای شکستن سرم به سخنران خدابیامرزم رسید. من که 3-4 سالگیمو یاد ندارم اما مامانم همیشه میگه جاننثار پشت بلندگو گفت چیش شد این بچه!
+ الآن اون حیاطو پر کردن و جای اون حوض آبی و پر از ماهی رو با موزاییکای خاکستری پوشوندن ...
هم ونجا هم اون دو تا امامزاده حس خوبی داشتن...
باور کن دلم کشید یه سر برم اونجا...
تک و تنها...
پاشو برو شاه چراغ حالا فعلاً ما رو هم دعا کن :)
نمیدونم چرا این پست رو خوندم چشام نمناک شد...
یادش بخیر...
وسط اون شلوغی دیدی چه آرامشی داره؟
قبلاً هزار برابر بود این حسش ...