خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

387

یه بارم اوّل ابتدایی بودم که آخر زنگ تفریح یکی از بچه ها از پشت کوبیدم به زمین و وقتی داشتم میرفتم تو کلاس تازه ناظم دیدم مثل شیرابه داره خونا از سرم پایین میریزن!


+ من هیچ وقت اهل شوخی نبودم. جدی هم نبودم. از وقتی یادمه یه گوشه مشستم و تنهایی رو تمرین میکردم

نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 00:40

تو اون روح نداشتش باشه...

بچه بود
گذشت
هرجا هست ان شا الله سلامت و سربلند باشه :)

sevda چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 18:53

برمیگشتی یه دونه کف گرگی میخوابوندی تو صورتش عوضی رو...مگه شهر هرته؟!!!


حالا شهرش بماند کجا بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.