خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

392

یه شبی رو یادم میاد که ساعت 10 از پل فرهنگیان تا میدون آزادی، و از میدون آزادی تا میدون مشتاق رو پیاده رفتیم با یکی از دوستام و حرف زدیم. چند روز بعدش من واسه همیشه از کرمان و دانشگاش جدا شدم. اینم پیاده روی خداحافظی وارانه مون بود. خوب یادمه دقیقا کجا بودیم که بهش گفتم: فرزاد من قدر آدما رو خوب میدونم. و اون سکوت کرد ...


+ 1.5سال خوابگاه بهترین دوستای عمرمو پیدا کردم. هنوزم فقط همونا رو دارم

نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 13:41

کلا شاید بهترین دوران زندگی دوران دانشجویی و خوابگاهی بودن باشه...

آره

ﺁﺳﻴﻪ پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 02:05

ﻛﻮ ﺑﻘﻴﺶ???

با موبایل بودم نصفه مونده بود. با سیستم اومدم درستش کردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.