ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
میخوام اعتراف کنم تو این سه سال تنها دلخوشی من یه تیم فوتبال بوده تو یه بازی آنلاین خارجی که مدیریتش میکردم با جون و دل و تنها انگیزه ی زندگیم بوده. اونقدری که عید وقتی ماشین تو جاده خراب شد و یه شب تو راه موندیم نگران این تیم و بازیش بودم، نگران خودم یا هر اتفاقی که ممکن بود برام بیفته نبودم. یه روزی هم که بمیرم، فقط دلم میسوزه که تیمم رها میشه و بعد از دو ماه که آنلاین نشم تبدیل به یه روبات میشه و احتمالاً چند وقت بعدشم یه آدم تنهای دیگه مثل خودم میاد و از اوّل باهاش شروع میکنه به بازی کردن ...
+ اسم تیممو همون اسمی گذاشتم که وقتی بعد از سال ها به وبلاگ نویسی برگشتم، روی وبلاگمم گذاشته بودم
ﭼﻮﻥ اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﺑﺎﺷﻪ و ﻧﺸﻨﺎﺳﻴﺶ ﺳﺨﺘﻪ...
جواب بی انصافانه دارم بدم که دیگه اسمش جواب نیست، بی انصافیه
دم شما گرم ... :)
خدا نکنه...
وقتی نگاه میکنم هیچ زمانی نیست که دلنگرانی نبوده باشه...
چرا میگی خدا نکنه وقتی میدونی چقدر دوست دارم بیاد و ارحت بشم؟