خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

423

میخوام اعتراف کنم تو این سه سال تنها دلخوشی من یه تیم فوتبال بوده تو یه بازی آنلاین خارجی که مدیریتش میکردم با جون و دل و تنها انگیزه ی زندگیم بوده. اونقدری که عید وقتی ماشین تو جاده خراب شد و یه شب تو راه موندیم نگران این تیم و بازیش بودم، نگران خودم یا هر اتفاقی که ممکن بود برام بیفته نبودم. یه روزی هم که بمیرم، فقط دلم میسوزه که تیمم رها میشه و بعد از دو ماه که آنلاین نشم تبدیل به یه روبات میشه و احتمالاً چند وقت بعدشم یه آدم تنهای دیگه مثل خودم میاد و از اوّل باهاش شروع میکنه به بازی کردن ...


+ اسم تیممو همون اسمی گذاشتم که وقتی بعد از سال ها به وبلاگ نویسی برگشتم، روی وبلاگمم گذاشته بودم

نظرات 2 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 02:31

ﭼﻮﻥ اﺯ ﺩﺳﺖ ﺩاﺩﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﺑﺎﺷﻪ و ﻧﺸﻨﺎﺳﻴﺶ ﺳﺨﺘﻪ...

جواب بی انصافانه دارم بدم که دیگه اسمش جواب نیست، بی انصافیه

دم شما گرم ... :)

آسیه یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 21:00

خدا نکنه...

وقتی نگاه میکنم هیچ زمانی نیست که دلنگرانی نبوده باشه...

چرا میگی خدا نکنه وقتی میدونی چقدر دوست دارم بیاد و ارحت بشم؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.