خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

429

از خوابی که دیدم چیز زیادی یادم نمیاد. فقط میدونم زیادی واقعی بود. میدونستم خوابیدم، میدونستم روحم، همه چی واضح بود. کاش یادم مونده بود ... 

 

+ حیف که این آرامشای آروم تو یاد آدم نمیمونه

نظرات 1 + ارسال نظر
sevda یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 16:41

خواباتو انتقال بده رو مغز من همچین برات با جزئیات به خاطر میارم که کیف کنی:دی

زمان و مکان دقیقا همین بود که تو واقعیت داشتم. میدونستم خوابیدم و روحم از بدن جدا شده. حتی حس میکردم که قرار نیست به بدنم برگردم؛ اونجا از یه نفر هم پرسیدم یادم نیست چی بهم جواب داد. خواب پر از آرامشی بود به هر حال.
اینم یادمه که فضایی که توش بودم یه جورایی دو پهلو بود، انگار آدمایی که اونجا بودن نه بهشتی هستن و نه جهنمی، یه حد وسط. ترکیب هر دو. اینطوریا

خلاصه همین قدر یادمه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.