خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

435

اینم یادم اومد که مادرش روس بود گمونم. اولین بارم که دیدمش قرارگذاشتیم تجریش رفتیم درکه خیلی خوب بود. ولی مشکل قلبی داشت؛ یه بار دیگه یه کنفرانس و نمایشگاه بود هنرهای زیبا که سفارت ایتالیا یه پای برگزاریش بود، قرار بود بیاد نتونست. حالش بد شده بود. پرسپولیسی تیرم بود یادش بخیر بازی ایمون زاید من بازی رو ندیدم وقتی مهرداد اولادی اخراج شد عصبانی بودم در حد بنز، تلویزیونو خاموش کردم. بهم پیامک داد و فهمید عصبانی ام. بعد بازی زنگ زد بهم گفت بازی رو بردیم بابا ...


+ درسته که یه هو اصلا دیگه ما رو آدم حساب نکرد، ولی خدایی تا بود، با معرفت بود. تبدیل به یه خاطره ی خوب شد

نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 22:27

اگه هر کی یه دوست اینجوری نمونه شمو دوشته باشه ها بخدا هیچ غمی نداره تو دنیا...

ما هم یه جاهایی میلنگیم. آدما قدشون کوتاه بلنده ... :)

شما خودت آخر رفاقتی ولی خدایی

sevda یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 23:45

خوشبحالش که همچین دوست قدرشناسی داره

تو شهر غریب، یکی بدون اینکه ازت چیزی بخواد یا سود و منفعتی براش داشته باشه به روت بخنده و تو رو هم بخندونه ....

نامردیه قدرشو ندونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.