خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

445

دارم زندگیمو مینویسم؛ شاید غیر قابل انتشار باشه از 18سالگی تا 23 تقریباً اما ممکنه یه روزی حداقل جلوی اینکه یه سر اضافه به سنگ بخوره رو بگیره؛ کی میدونه؟


+ کُندم، اما متوقّف نمیشم ...

نظرات 4 + ارسال نظر
م چهارشنبه 28 خرداد 1393 ساعت 14:22

آخه گفتید میخوام 18 تا 23 بنویسم فکر کردم 23 هستید دیگه .

نه، گفتم میخوام زندیگمو بنویسم و 18 تا 23سالگی غیر قابل انتشاره :)

م چهارشنبه 28 خرداد 1393 ساعت 12:48

سن شما برام سوال بود . بقول بزرگی پس دیگه 23 سال از زندگیتو نداری

23سال و 3 سالم بیشتر حتی!

ﺁﺳﻴﻪ چهارشنبه 28 خرداد 1393 ساعت 01:52

اﺗﻔﺎﻗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮاﺳﺘﻪ ﻳﻪ ﺣﺎﻓﻆﻪ اﻱ ﺩاﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﺸﺪ و ﻫﻴﭽﻲ ﺗﻮﺵ ﻧﻤﻴﻤﻮﻧﺪ...

کلاً استعدادا و تواناییای ذاتی از دم شمشیرای دو لبه هستن
ولی خوب
لبه ی خوبشون اونقدری ارزش داره که آدم از گناه لبه ی بدشون بگذره :)

آسیه سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 16:21

عالیه...
من که عاشق خوندم زندگی دیگرونم...
منتظر انتشارشمااااااااااااااااااااااا...

والا ما حافظه مون مثل شما یاری نمیده جزئیات رو به یاد بیاریم
اگه دو روز قبلم هم بخوام دقیق بگم نمیتونم یادم نمیاد
شما هزار ما شا الله حافظه ت خیلی خوبه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.