خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

474

ماه و روز تولّدمو وقتی دوست دارم که توش نباشم. اینجور مواقع بلانسبت عین سگ میشم؛ کسی حرفشو بزنه، اولاً که به زِر تعبیرش میکنم و ثانیاً فرصت دست بده پاچه شو پاره میکنم


+ خدا رو شکر امروز روزش نیست اما اعصاب خوردی نزدیک شدنش داره کم کم رو میشه

نظرات 4 + ارسال نظر
sevda دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 22:27

خب روز تولدتو دوست نداری دیگه؟
منم همینو گفتم فکر کنم :|

نه
بیخیال اصن

م دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 18:24

کلا" گنگ نوشتید . منم نفهمیدم دوست دارید روز تولدتون یا نه ؟

بستگی داره زمانی که این سوالو ازم بپرسید، کِی باشه!
در حالت کلّی آره، اما توی اون روز بودن رو خیلی وقته که دوست ندارم

sevda دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 00:50

دوست منم همینطوره درست از یک هفته قبلش همینطوری که میگی میشه
ولی من هیچوقت نتونستم درکش کنم
روز تولدمو واقعا دوست دارم

گمونم باز یه کم تو خوندن کم دقتی کردی
حسابی فکرت مشغول امتحانا شده حواست پرته

آسیه یکشنبه 1 تیر 1393 ساعت 22:18

چقدر خشن شدی تو این پست
خب من تبریک تولد دوست دارم کیک خامه گرفتنشم دوست دارم
الان با این حرفت دیگه جرأت نمیکنم چیزی بگم

آره
این یه قلم شوخی بردار نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.