خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

477

انقدر الآن تو حال خوبی ام؛ اون وبلاگ تک پستم رو بعد از مدت ها با یه پستی که واقعا دوسش داشتم آپ کردم. گمونم تا شب ده دوازه باری بخونمش و باهاش لبخند بزنم :)


+ گاهی شک میکنم که با هوا زنده م یا با نوشتن و حرف زدن ...

نظرات 7 + ارسال نظر
آسیه دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 23:51

شما لطف میکنی...
یه زحمت هست دیگه

اختیار دارید
حتماً برسم خونه انجام میشه فوری-فوتی با گزینه های عملی متعدد روی میز

آسیه دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 23:26

با خوندن پست حال خیلی خوبی بهم دست داد...خیلی چیا برام زنده شد
اقای فیضی و اون چیایی که با کاغذ رنگی میساخت...یادش بخیر...
یه چی بگم؟؟؟؟
اقا حسودیم شد بهت...چون همیشه دلم میخواسته یه زندگی همچین ساده و بی آلایش داشته باشم...از همین جور زندگیا که وصفش کردی داشتین...
صفایی که توی خونه شماها هست رو ما هیچ وقت تو خواب هم نمیبینیم...زندگی ما یه زندگی خط کشی شده هست با دیسیپلین خاص...

بچه های الان خیلی بدبخت هستن...هیچی از زندگی نمیفهمن...

فهمیدم پدر گرامی هم ماشین سنگین داشتن
خدا پدر و مادر رو حفظ کنه و سایشون بالای سرت باشه و همیشه سلامت باشن...

اون زندگی عالیه
ولی واسه این دوره زمونه بچه رو خوب به آدم بزرگی که خودش گلیمشو از اب میکشه تبدیل نمیکنه

پدر بنده ژاندارم بودن
بعد از بانشستگی اوّلیه این شغل رو اختیار کردن :)

ممنونم
خدا ان شا الله همه ی عزیزای شما رو هم براتون نگه داره در صحت و سلامت :)

sevda دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 19:50

یادته اوایل که با وبت اشنا شده بودم چی گفتم؟
گفتم خیلی دوست دارم کشفت کنم
و فک کنم تا حدودی کشفت کردم
ظاهرت مرموز میزنه ولی راحت میشه فهمید چه شخصیتی داری

واسه یه پسر نقطه ضعف بزرگیه
اینطوری نمیشه مرد بود تو دنیا
کتک خوره همچین آدمی
انشاالله بچه دار شدی، یه جوری تربیتشون کن که آدمای قوی ای بار بیان

آسیه دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 19:47

باور کن جدی گفتم...
حداقل، کسی هستم که همه جا سر کشی میکنم و همه چی رو میخونم...
کمتر مردی رو اینجوری دیدم که اینجوری راحت و صاف به قول معروف زلال باشه...

شما لطف داری
تو کامنتای دیگه هم گفتم
اینو اینجا اضافه میکنم که ادمای این سبکی واسه صد سال قبلن
من ناراتضی نیستم از خودم تو یه چیزایی
اما آرزوم بود صد سال زودتر زندگی میکردم

+ اون مأموریت که اعتماد کردید و به بنده سپردید رو ان شا الله فردا گزارشش رو میدم :)

آسیه دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 19:35

اونی هست که الان دارم میخونمش؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هنوز به آخرش نرسیدم وسطش اومدم اینجا

تا اونجایی که من میدونم مرموز و ناشناخته نیستی و میشه شناختت...پیچیدگی نداری

من ازت راضیم

آره دیگه همونه، سلسله

خدا از شما راضی باشه
شما همیشه لطف دارید به بنده

م دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 19:23

یعنی خواننده ها دسته بندی میکنید ؟؟ پس یه شخصیت چند بعدی دارید؟ پس هیچوقت نمیشه شمارو شناخت کاملا" عکس من .

نه اونطوری
خیلیا هستن که آدرس وبلاگامو دارن

من چند بعدی و ناشناختنی ام؟!
این بخش رو من جواب نمیدم؛ هر کی دوست داشت از دوستان اینجا میتونه بگه منم بی کم و کاست منتشر میکنم :)

+ شمام که حرف نمیزنید، همه ش نقل قوله ماشاالله وبلاگتون. اینطوری که نمیشه شناخت کسی رو

م دوشنبه 2 تیر 1393 ساعت 19:09

چرا اینقدر وبلاگ داری شما ؟ چرا همه مطالب تو یه وبلاگ نمی نویسید ؟ این پراکندگی خوبه ؟ خیلی جالبه برام و عجیب .

جنس مطلبام یکی نیست و منم وسواسی
همه رو یه جا بنویسم اعصابم خورد میشه
ضمن اینکه دوست ندارم همه خواننده هام همه ی حرفا و فکرامو بدونن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.