خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

583

داشت ذهنم میرفت پِیِ چیزای پرت و پلا، با وادی عشق حبیب خودمو نجات دادم ...


+ ساعت 7:40 صبحه و من مدیونم اگه دیشب پلک رو هم گذاشته باشم.

نظرات 1 + ارسال نظر
آسیه دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 01:12

ﻣﻴﺘﻮﻧﻢ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﭼﺮا ﻧﺨﻮاﺑﻴﺪﻱ?

نشد
خیلی بهم ریختم
خراب کردم
همیشه خراب میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.