خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

599

گاهی وایسادی، نشستی، شایدم داری خواب میبینی که یه آدمی اون دور وایساده، نشسته یا شایدم خوابیده و حس میکنی چقدر دوست داری وایساده، نشسته یا حتی توی خواب، باهاش رفاقتی داشته باشی ... من واقعاً یه وقتایی حسرت میخورم که با یه آدمایی دوست نیستم ...


+ آنچه در کویر میروید گز و تاق است. این درختان بی باک، صبور و قهرمان ...

نظرات 3 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ سه‌شنبه 17 تیر 1393 ساعت 02:03

ﺩﻗﻴﻘﺎ...
ﭼﻲ ﺑﮕﻢ ﻭاﻻ ﻫﻢ ﻣﻌﻨﻴﺶ ﻭاﺳﻪ ﻣﻦ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻴﺨﻮﻧﻢ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺑﺎﻳﺪ اﻳﻦ ﻫﻨﺮ ﻧﻤﺎﻳﻲ ﺭﻭ ﻛﻨﻢ

من عذرخواهی میکنم ...
ترکیبی از وهم و آشفتگی و سکوت و خودسانسوری ِ گمونم

ﺁﺳﻴﻪ دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 20:24

ﻧﻪ ﺩﻳﮕﻪ...
اﻻﻥ ﺧﻴﻠﻲ ﻫﺎ ﺗﻮﻱ ﺩﻧﻴﺎﻱ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺘﻦ ﻛﻪ اﺯ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﻧﺪاﺭﻥ...ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺣﻘﻴﻘﻲ ﺷﺪﻩ و ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻥ...ﺟﺎﻟﺒﻪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻥ و ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻴﭽﻲ اﺯﻡ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻦ ...ﺷﻤﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻧﺪﻳﺪﻳﻢ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯﻡ ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ
اﻧﺘﺨﺎﺑﺸﻮﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ﺩﻳﮕﻪ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻦ ﻳﺎ ﻧﻪ...

چی بگم والا!

+ دقت کردی جدیداً زیاد میگم چی بگم والا؟ حرفام کم شدن. خودم اینو خوب نمیدونم

آسیه دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 17:15

اگه پسر بودم الان دوست زیاد داشتم...
از همونایی که اینجا گفتی...

چی بگم والا
آخه شما از اون سوژه هایی که بلانسبت مگسان دور شیرنی بیشتر میان طرفت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.