خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

640

داشتم بر میگشتم از دانشگاه، اصن همچین به دلم افتاده بود بادکنک بخرم از دستفروشای تو مترو ... بعد بیارم خونه بادش کنم ... بعد از افطار من بشینم اینطرف پذیرایی و خواهرم اونطرف. بعد با هم بازی کنیم ... ولی من حتی قدیما رو یادم نمیاد که با هم بازی کرده باشیم ... همیشه من بودم و دیوار که توپ بهم پاس میداد، شوت میکرد تو دروازه م، اعصابمم که خورد میشد حرف نمیزدم و فقط سرمو میکوبیدم توش و صداشم درنمی اومد. تازه کلّی هم با منگنه و پونز سوراخ سوراخش کرده بودم و عکسای کیهان ورزشی و دنیای ورزش رو بهش چسبونده بودم


+ بعد افطاری یاد این افتاده بودم که بچه ها میخوندن تو اردوها و من هیچوقت بیشتر از مصرع اوّلشو بلد نبودم و هنوزم نیستم. یعنی مدیونه هرکی دانلود کنه و تا آخر گوش نکنه :دی

نظرات 3 + ارسال نظر
لیدا پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 02:12

خب بخر عاقبت
تلاشتو بکن، فوقش اینه که شکست میخوریی، اما ممکنه جواب بده

انقدر شکست خوردم که دیگه از لگد مورچه هم میترسم
دیدی میگن فلان چیز به نخ مو بنده ؟

لیدا پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 01:35

نخریدی عاقبت؟

نه عاقبت

آسیه چهارشنبه 18 تیر 1393 ساعت 23:12

آدمای مثل خودت کم نیستن...

لینک واسه من باز نشد...

درستش کردم که آنلاین گوش کنید اصن دانلود مستقیم نخواد

... بدیش اینه که کم نبودن این آدما چیزی نیست که بهش بهش افتخار کرد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.