خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

645

میخوام امروز همه ی دیوونگیامو بریزم تو خودم و دم نزنم. میخوام برم، برم به حال دار و ندار خودم بمیرم. میخوام حتی سیاهی کلمات و نوشته ها رو از حرفام دریغ کنم. میخوام بس بودنو تمرین کنم

 

+ باد از پنجره رد میشه و صدای ناله های یه گربه رو میاره ... زده به سرم، صدای اومدن پیامکای نیومده رو میشنوم ... من میرم

نظرات 3 + ارسال نظر
لیدا پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 13:36

سلام
چی شده؟
چرا اینجوری شدی؟
کجا میری؟

نوشتم که امروز
یه روز سکوت کردم فقط
جایی نرفتم هستم
شمایی که غیب شدی

sevda پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 13:34

چی شده؟

دقیقاً هیچی

نادم پنج‌شنبه 19 تیر 1393 ساعت 10:17 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

در خواب خدا در گوشم گفت : تو را چه به عشق ؟؟!! گفتم چرا ؟؟ گفت تو خوابیو عشقت در اغوش دیگریست لبخند زدمو گفتم خدایا مخلوق توست شاید تو خوابی خبر از رسم دنیا نداری ...

برای نادم پیام خصوصی فرستادم امیدوارم دیگه اینطورفا نیاد یا اگه میاد از این چیزا نذاره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.