خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

647

سرنوشت بازی مسخره ایه. عین یه جاده که داری توش پیش میری؛ اگه به دره نزدیک شدی باید ترمز بگیری، اگه افتادی تو دره شاید تا جایی که هنوز شیب یاری میکنه بشه یه کاری کرد اما از یه جایی به بعد مطمئن میشی کار دیگه تمومه. جای من باشی اونموقع دیگه پاتو با فشار دادن پی در پی ترمزی که قرار نیست کمکی کنه خسته نمیکنی. فقط میشینی و هر لحظه ی سقوط رو به اندازه ی یه عمر درد میکشی ...


+ ناامیدی برادر کفره؟ باشه. من خودِ کفرم

نظرات 4 + ارسال نظر
آسیه شنبه 21 تیر 1393 ساعت 22:50

لهجه لاری بلد نیستم

خوب کازرونی بخون
نمیدونم یه لهجه ی غلیظ پیدا کن خودت دیگه

م شنبه 21 تیر 1393 ساعت 16:20

تشابه قشنگی بود البته نوشتتون

لطف دارید
من که میگم شما استادید، استاد ادبیاتم هستید و قلم خوب رو تشخیص میدید

ﺁﺳﻴﻪ شنبه 21 تیر 1393 ساعت 14:40

ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﻭﻗﺖ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺩاﺭﻩ....


ﻧﻪ اﺗﻔﺎﻗﺎ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ

هر چیزی که وقت خاص داره، تاریخ انقضا هم داره

با لهجه لاری خوندی دیگه؟ مطمئن باشم؟

ﺁﺳﻴﻪ شنبه 21 تیر 1393 ساعت 03:51

اﮔﻪ اﻭﻥ ﺧﺪاﺳﺖ ﺑﺨﻮاﺩ ﺭﻭﻱ ﺑﻨﺪﺵ ﺭﻭ ﻛﻢ ﻛﻨﻪ ﻣﻴﺘﻮﻧﻪ...
ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪاﺭﻩ ﺗﺮﻣﺰ ﻣﻴﮕﻴﺮﻱ ﻳﺎ ﻧﻪ...ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺗﺮﻣﺰﺵ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻛﻪ ﻳﻪ ﺧﺮاﺷﻢ ﺑﻬﺖ ﻧﻴﻮﻓﺘﻪ ...
ﻓﻘﻄ ﻣﻴﺨﻮاﺳﺘﻪ اﻣﺘﺤﺎﻧﺎﺕ ﻛﻨﻪ ﺑﺒﻴﻨﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﻭاﺳﻪ ﺧﻼﺻﻲ و ﻧﺠﺎﺗﺖ...

پس کِی میخواد کم کنه؟!

میدونی یاد چی افتادم؟
یه جُک بود ( با لهجه ی لاری باید بخونیا )
یارو از جاده بندر تعریف میکنه میگه جاده پیچید، مام پیچیدیم، جاده پیچید، مام پیچیدیم، دفعه سومی جاده پیچید، ما نتونسیم بیپیچیم رفتیم ته دره
هرچی ترمز گرفتیم نگرفت
دیگه دیدیم کاری نمیشه بکنی گفتیم یا امام حسن یی هو ماشینو رو هوا ویساد و یه آقوی اومد جلو چشمون
گفت آقو ببخشید شما با کدوم امام حسن کار داشتید
گفتم امام حسن مجتبی
اونم گفت شرمندم من امام حسن عسکری هستم و ماشینو ول شد ته دره

+ من استعداد جک گفتن ندارما. اینو قبلاً هم گفتم. متن دقیق جکم یادم نیست همین تیکه ش یادم مونده که مرتبط بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.