خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

648

خواهرزاده ی من 65 بدنیا اومده. کار داره، خونه و ماشین بخواد داره. اما تنها چیزی که حتی در طول شبانه روز یک دقیقه به فکرش نمیرسه تنهایی و این چیزاس. همه ش سرش با کامپیوتر و گوشی و این چیزا گرمه ... اصن حال ندارم در موردش بگم ... احتمالاً ایراد از منه، سر تا پام ایراده


+ سرنوشتمو میدونم. هِی میترسم و هِی میترسم. ولی یه روز اونقدر خسته میشم که بیخیال از ترس، خودمو از این بالکن میندازم پایین ... تازه معلّق بودن رو هم قبل از مرگ تجربه میکنم

نظرات 4 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ شنبه 21 تیر 1393 ساعت 14:43

اﻭﻥ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻟﻂﻒ ﺩاﺭﻱ....

ﺗﻮﻛﻞ ﺭﻭ ﻗﻮﻱ ﻛﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﻴﺸﻪ....

چی بگم والا ...

ﺁﺳﻴﻪ شنبه 21 تیر 1393 ساعت 03:47

ﺑﮕﻮ ﺧﺪاﻳﺎ ﺷﻜﺮﺕ...
ﺣﺮﻑ ﻳﻪ ﺧﻮاﻫﺮ ﻳﺎ ﻳﻪ اﺩﻡ ﻛﻮﭼﻴﻜﺘﺮ اﺯﺧﻮﺩﺕ ﻛﻪ ﺑﻲ ﺳﻮاﺩه ﮔﻮﺵ ﻛﻦ اﮔﻪ ﺑﺪﻳﺶ ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻱ ﻫﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻪ ﺩﻟﺖ ﺧﻮاﺳﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺎﻟﺶ اﻧﺠﺎم ﺑﺪﻩ...ﮔﺮﺩﻧﺶ اﺯ ﻣﻮ ﺑﺎﺭﻳﻜﺘﺮ اﮔﻪ اﻋﺘﺮاﺿﻲ ﻛﻨﻪ...

شما اگه سنن از من بزرگتر هم نباشی، عقلاً حتماً هستی و این ثابت شده ست

خدایا شکرت رو که میگم
همین روزِ من که ناله میکنم، آرزوی شبِ خیلیاست
اینو میدونم

ﺁﺳﻴﻪ جمعه 20 تیر 1393 ساعت 14:27

ﭼﻴﺰﻱ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺑﺨﻮام ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﻧﻴﺎﺭﻡ...ﺑﻬﺘﺮ اﺯ ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ ﻣﻨﻮ...

1 ﺩﺭﺻﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺟﺎﻱ اﻣﻴﺪﻭاﺭﻱ ﺩاﺭﻩ...

الآن من چی بگم؟

ﺁﺳﻴﻪ جمعه 20 تیر 1393 ساعت 13:38

ﻣﻴﺪﻭﻧﻲ ﻭاﺟﺐ ﺗﺮ اﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺩاﺭﻡ????
اﻳﻨﻜﻪ ﻳﻪ ﺷﺴﺘﺸﻮی ﻛﺎﻣﻞ ﻣﻐﺰﻱ ﻭاﺳﻪ ﻳﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪاﻳﻲ اﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻡ....

خودتو خسته میکنی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.