خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

665

از زیر یه پل رد شدیم، پایه هاش نور پردازی سفید شده بود، یه لحظه دقیقا شد لحظه ی ورود به مسجد الحرام تو دل شب. همونطوری، همه جا سفید، همه جا روشن، انگار نه انگار سیاهی ای هم داره شب  

 

+ اذانه ... دلم خیلی وقته دل نیست، اما هنوز پر میکشه ...

نظرات 2 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 21:00

ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺩﻛﺘﺮم ﭘﻴﺪا ﻣﻴﺸﻪ...
ﺑﻪ ﻓﻜﺮﻡ

ﺁﺭﻩ ﺧﺪاﻳﻲ ...ﺳﻔﺮ ﺩﻟﭽﺴﺒﻲ ﻣﻴﺸﻪ

من که پایه م
واسه جور شدن کاروان و زمان دلخواه و این چیزا هم مشکلی نیست خودم درستش میکنم

میبینی؟
الآن همه چیِ سفر بستگی به خانم دکتر داره ...

آسیه دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 19:27

ایشالا بازم قسمت بشه که بری و ما رو هم دعا کنی...

من همه این چیزا رو منوط به حضور خانم دکتر کردم دیگه خودت میدونی

ان شا الله 4 تایی من و خانم دکتر در معیت شما و جناب مشترک
اصن عالیه
قبول داری؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.