خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

670

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... این شعر سهراب رو تا حالا نخونده بودم یا اگه خونده بودم یادم رفته ؛ هشت کتاب رو راهنمایی که بودم خوندم، فقطم یه چیزش تو ذهنم موند: چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب… اسب در حسرت خوابیدن گاریچی… مرد گاریچی در حسرت مرگ…


+ من منتظرم ...

نظرات 4 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ سه‌شنبه 24 تیر 1393 ساعت 02:43

ﻳﻬﻮﻳﻲ ﺑﺮﻕ ﺭﺳﺎﻧﻲ ﻗﻮﻱ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﻬﻮﻳﻲ ﺿﻌﻴﻒ

نوسان داره شما دست به گیرنده نزنید درست میشه خودش

م دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 23:24

چی شد نظرات دوباره برگشتند ؟

اجازه بدید ناگفته بماند استاد
:)

ﺁﺳﻴﻪ دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 20:38

ﻫﻤﻮﻥ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻲ

ﺁﺭﻩ ﻭاﻻ...ﻣﻐﺰﻡ ﻛﺸﺶ ﻧﺪاﺭﻩ ﺧﻮﻥ ﺑﻬﺶ ﻧﻤﻴﺮﺳﻪ ﻓﺴﻔﺮ ﻧﻤﻴﺴﻮﺯﻭﻧﻪ

ولی دم افطاری خوب شارژ شدی گرفتی قضیه رو
بوی غذا بهت خورده؟

آسیه دوشنبه 23 تیر 1393 ساعت 19:47

تو این سفر تهران کتاب هشت بهشت رو یکی از دوستان بهم هدیه داد...
هنوز نخوندمش...

هشت بهشت کتاب دینی و اعتقادیه
نخوندمش ولی اسمشو شنیدم
الآنم ویکیپدیاشو چک کردم

من ولی هشت کتاب سهراب رو گفتما؛ روزه پیداست بهت فشار مضاعف آورده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.