خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

710

چراشو نمیدونم اما ناغافلی یاد این بیت افتادم که گویند سعدی روی سرخ تو که زرد کرد/ اکسیر عشق در مسم افتاد و زر شدن 

 

+ روی آن سال سیه باد که تابستانش آید و من در حیات و زرد آلو نخورم ... جاتون خالی :دی

نظرات 5 + ارسال نظر
آسیه دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 19:45

قبوله

ببینیم و تعریف کنیم

آسیه دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 19:38

نه دیگه یه خوبی داره که هر چیزی فصلش میشه عمه میفرسته تهران واسه دخترش...
به مامان اینا میگم یاد بگیرن بفرستن که بی نصیب نمونیم...
نفرستن دختر عمه خفت میشه سهم اونو کش میرم

اون یه اذت دیگه داره ولی خوب چون کاچی به از هیچه منم شریک میشم از این به بعد باهاتون

آسیه دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 19:23

اتفاقا چند روز پیش حرفم با مشترک همین بود...
میگفتم میوه هایی ما داریم که شما ندارین...
واقعا ما تو نعمتی هستیم که پایتخت نشینا ندارن...

یه سال که اومدی اینجا دلت تنگ شد تازه عمق فاجعه رو حس میکنی

آسیه دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 18:40

تابستون هست و میوهاش

میدونی چند وقته انگور ولایتو نخوردم؟
یا توت پا درختی؟
یا چاغاله بادوم و زردآلو؟
یا ....

اصن اینا همه ش بغض و دلتنگیه :(

لیدا دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت 12:37

حیاط دیگه؟؟؟
نوش جان ...

من در حیات، یعنی من زنده باشم
سالی که من زنده نباشم تابستونش که دیه معلومه نمیتونم زردآلو بخورم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.