خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

728

چایی گذاشتم جلوش، موبایل تو دستشه و کابل شارژرش کاغذ روی گلدون رو به خش خش انداخته. چاییمو برداشتم که برن میگه دست از سر این کامپیوتر بردار. چیزی نگفتم، خاموشش کردم و برگشتم میگه دیگه امشب روشنش نکن و من باز هیچی نمیگم ... 

 

+ دریا داره طوفانی میشه ... من از طوفان میترسم، میترسم، میترسم

نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 21:36

گاهی اینقدر از این چیا عصبانی میشم که حد نداره...
باور کن اگه دسترسی داشتم کاری میکردم که خودت میدونی...

والا من دیگه نای نظر دادن هم ندارم در موردش. اگه چیزی هم اینجا میگم یعنی دیگه خیلی بهم فشار اومده

ﺁﺳﻴﻪ جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 01:55

ﺑﮕﻮ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﺳﻼﻡ ﺭﺳﻮﻧﺪﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ اﺯ اﻭﻥ ﮔﻮﺷﻲ ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻱ ﮔﺬاﺷﺘﻴﺶ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻨﻢ ﺳﺮاﻍ ﻛﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻧﻤﻴﺮﻡ...


ﻧﻴﺴﺘﻲ ﺟﺎﻱ ﻣﻦ...ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻢ اﻳﻨﺠﻮﺭ ﻣﻮاﻗﻊ ﻫﺎ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺯﺑﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﻴﮕﻢ اﺩاﻣﻪ ﺩاﺩ ﻳﻪ ﭼﻲ ﺭﻭ ﻣﻴﺰﻧﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻂﻖ ﻧﻜﻨﻪ ﺑﺮاﻡ...

خودت که گفتی نیستم جای تو ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.