ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
چایی گذاشتم جلوش، موبایل تو دستشه و کابل شارژرش کاغذ روی گلدون رو به خش خش انداخته. چاییمو برداشتم که برن میگه دست از سر این کامپیوتر بردار. چیزی نگفتم، خاموشش کردم و برگشتم میگه دیگه امشب روشنش نکن و من باز هیچی نمیگم ...
+ دریا داره طوفانی میشه ... من از طوفان میترسم، میترسم، میترسم
گاهی اینقدر از این چیا عصبانی میشم که حد نداره...
باور کن اگه دسترسی داشتم کاری میکردم که خودت میدونی...
والا من دیگه نای نظر دادن هم ندارم در موردش. اگه چیزی هم اینجا میگم یعنی دیگه خیلی بهم فشار اومده
ﺑﮕﻮ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ ﺳﻼﻡ ﺭﺳﻮﻧﺪﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ اﺯ اﻭﻥ ﮔﻮﺷﻲ ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻱ ﮔﺬاﺷﺘﻴﺶ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻨﻢ ﺳﺮاﻍ ﻛﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮ ﻧﻤﻴﺮﻡ...
ﻧﻴﺴﺘﻲ ﺟﺎﻱ ﻣﻦ...ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻢ اﻳﻨﺠﻮﺭ ﻣﻮاﻗﻊ ﻫﺎ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺯﺑﻮﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﻴﮕﻢ اﺩاﻣﻪ ﺩاﺩ ﻳﻪ ﭼﻲ ﺭﻭ ﻣﻴﺰﻧﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻂﻖ ﻧﻜﻨﻪ ﺑﺮاﻡ...
خودت که گفتی نیستم جای تو ...