خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

732

برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود ... برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود ... در این سرداب ظلمت نور راهی بود ... در این اندوه غربت سرپناهی بود ... / حبیب محبیان / کسی حالم نمیپرسه


+ یادم نمیاد آخرین بار کی و کِی اسممو صدا زده ...

نظرات 1 + ارسال نظر
آسیه جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 23:28

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.