خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

768

دلم یه جا میخواد واسه بودن، یه جا واسه بودنی که با نبودن فرق کنه. یعنی وقتی ... هیچی ولش کن ... از دلم بدم میاد وقتی یه هو همچین هوسی میکنه؛ من هیچ وقت خودخواه نبودم. نباید فراموش کنم یه روزی با تمام وجود از خدا خواستم کاری کنه که هیچ جا نباشم تا وقتی مسافر شدم هیچ دلی بخاطر نبودن من تنگ نشه و هیچ اشک و بغضی متولد نشه ... همیشه بزرگترین دردم اینه که آدمی بغض کنه، همیشه


+ رفته بودم واسه انصراف از دانشگاه، 7سال پیش. آخر شب پیاده زدیم به راه که از خونه یه گروه از بچه ها، بریم خوابگاه. دو تفر بودیم. به فرزاد گفتم "هیشکی اندازه من قدر آدما و بودنشون رو نمیدونه." به روی خودم نمیارم اما آره، هیشکی اندازه من تنهایی رو نمیشناسه ...

نظرات 4 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ پنج‌شنبه 16 مرداد 1393 ساعت 00:28

ﺩﻭﺭ اﺯ ﺟﻮﻧﺖ...

دیگه دیگه ...

آسیه چهارشنبه 15 مرداد 1393 ساعت 21:25


خانوم دکتر شهیدم میکنه

خانم دکتر روحشم خبردار نمیشه بجون خودم

عاغا من و تو شیرازی ایم، همو میشناسیم دیگه
تا بیاد خانم دکتر پیدا بشه من هفت کفن پوسوندم

ﺁﺳﻴﻪ چهارشنبه 15 مرداد 1393 ساعت 15:04

ﺑﺮﻕ ﺷﻮﻙ ﻫﺴﺖ ﺩﻳﮕﻪ...
ﻳﻪ ﺳﺮی ﭼﻴﺎ اﺯ ﺫﻫﻦ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﺸﻪ...
ﺧﺎﻃﺮاﺕ ﺧﺴﺘﻪ و ﺩﻟﻤﺮﺩﻩ و ﻧﺎ اﻣﻴﺪﻱ و اﻳﻦ ﭼﻴﺎ ﺭﻭ اﺯ ﺫﻫﻦ ﭘﺎﻙ ﻣﻴﻜﻨﻦ...

دس شما درد نکنه
بابا این مال موردای حاد روان پریشی و دیوونه های زنجیریه!
این کارو کنی خانم دکتر زنده ت نمیذاره بجون خودم

ﺁﺳﻴﻪ سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 16:19

ﮔﺎﻫﻲ ﺩﻟﻢ ﻣﻴﺨﻮاﺩ اﻳﻨﻘﺪﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﺩاﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺳﺮ ﻳﻪ ﻋﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﺮﻕ ﻣﻴﺬاﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺣﺎﻟﺸﻮﻥ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺸﻪ...

یعنی چی سر یه عده رو برق میذاشتم؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.