خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

797

تا چند سال پیش، وقتایی که اینطوری میشدم، منتظر یه فرصت بودم که کلی حرف و نظر ناگفته رو بریزم بیرون و یه کم آروم بگیرم. اصنم مهم نبود موضوعش ربطی به حالم داشته باشه یا نه. اما حالا ... این روزا حتی یه جمله ی جدید ندارم ... خیلی وقته فکر کردنو فراموش کردم ...


+ کاش جای یکی از این کفترچاهیا بودم که رو لبه ی تراس میشینن. کاش پرنده، درخت یا حتی یه مورچه بودم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
آسیه شنبه 18 مرداد 1393 ساعت 23:05

فکرای بی خود رو تو خودت بکش...

فکر کلا ندارم
به بیخودشم راضی ام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.