خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

815

وبلاگامو ببندم میمیرم. تو دنیای واقعی دیگه منی نمیبینم که باهاش حرف بزن، فکر کنم یا کسی رو ببینم. اینجاهم البته گمم ...


+ خدایا شکرت. خودت که میدونی، این شکره از صد تا فحش بدتره ولی من میگم

نظرات 3 + ارسال نظر
گچ رنگی پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 19:52

خدای من!من دقیقا بیستا پست عقب افتادمo_O
من واقعا عاشق وبلاگمم!
تنها جاییه که حرفامو تمام و کمال میزنم!بدون ترس از اینکه کسی بخونه و استفاده کنه بدون اینکه به خاطر افکارم مسخره شم بدون اینکه کسی بگه :یه خورده بزرگ شو:/
خلاصه که کاملا معنی جمله ی اولو درک می کنم:)

خلاصه که ...

خوب من هر تیکه از حرفامو یه جا زدم
انگاری خودمو تیکه تیکه کردم که وقتی نگاش میکنم ریختشو نبینم!

+ والا تا اینجاشو که من خوندم به اندازه کافی بزرگ بودن توش دیدم. جای مسخره داری ندیدم

آسیه سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 19:37

آقا هیچ کدوم رو نمیفهمم نمیدونم چرا...

خودت ذهنت درگیره یا من بد نوشتم؟

م سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 12:29

منم دوست دارم عمرم کوتاه باشه و خیلی بهش فکر میکنم ولی نه به شدت شما . آخه چرا ؟

تا حالا دقت کردید وقتی نماز میخونیم، اگه فقط نیم درجه نسبت به جهت درست خطا داشته باشیم، تو فاصله ی زیاد، شاید انحرافمون از هدف به کیلومترها برسه؟
قصه ی خشت و دیواری که کج میشه از اینجا شروع میشه ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.