ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
میدونید مشکل چیه؟ من تا وقتی مینویسم، بخصوص وقتی با یه الگوی ذهنیِ ناشی از خوندنِ چیزی، میخوام برداشت یا جواب خودمو بنویسم، خیلی خوب و شیک حرف میزنم؛ انقدری که عاشق خودم میشم یه وقتا! اما مشکل تازه اینجا شروع میشه، وقت حرف زدن فقط نگاه میشم، لبخند میزنم در حد فحش، پلک میزنم عین داد، تهشم یه چیز پرت و پلا میگم که مخاطبمو پشیمون کنم از بودن
+ بعضیا اونوری توهم میزنن، بعضیا این وری. حالا تعریف این دو ور رو نمیخوام بگم. اما شما اگه فهمیدید بگید منم بدونم
ﺧﻴﺮ اﻣﻮﺭ اﻭﺳﻄ ﻫﺎ...
ﻧﻪ اﺯ اﻳﻦ ﺑﺮ ﻧﻪ اﺯ اﻭﻥ ﺑﺮ...
چه کنم خو؟! به من چه، مگه من میخواستم اینطوری بشه
دقیقا!آقا مشکل منم همینه!
چند ماه پیش یه یادداشتی خوندم به عنوان آدمای نوشتنی،یا یه همچین چیزی، دقیقا وصف حال من بود!من هرچی رو که باید بگم،می نویسم!!!
خب من حرف زدن بلد بودم، یادم رفت از بس کسی نبود باهاش حرف بزنم!
لبخند زدن در حد فحش خوب اومدی
چاکریم