خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

845

رفتی و از رفتن تو ... قلب آیینه شکسته ... کوچه ها در خلوت شب ... پنجره ها همه بسته ... آسمان خاکستری رنگ ... بغض باران در نگاهش ... خنجری در سینه دارد ... توده ی ابر سیاهش / جبیب محبیان / رفتی و از رفتن تو


+ یه آهنگایی هستن، که از بس هر کی از راه رسیده یه چی بهشون گفته، حتی تو ذهن خواننده ش شاید اسم واحد ندارن. من اینو یه حُسن میبینم، ملت اونقدر باهاش حس نزدیکی داشتن که عین لینوکس شخصی یازیش کردن !

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.