خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

850

هفته ای یه بار زنگ میزدیم تهرون به خواهرم اینا. یه تلفن زیمنس نارنجی داشتیم که مخابرات رو خط میداد به مردم.  5نفرمون میشستیم دور تلفن، آقام زنگ میزد تلفن خونه، شماره رو میداد به منشی تا اون بگیره و خطو وصل کنه.  چقدر خوب بود اونموقع ها که دور بودیم. حداقل بودن و نبودن آدما رو لمس میکردیم و قدر میدونستیم.


+ دلم رفت پیش کارتن اسباب بازیام ...

نظرات 2 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت 14:27

ﺩﻭﺭﻱ و ﺩﻭﺳﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻦ ﻫﻤﻴﻨﻪ...

هعی
چی بگم که شما و دوستان کامل در جریانید دیگه کم و بیش ...

shokoofe یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت 01:41 http://shokoofeh-bahari71.blogsky.com

To nesfe shaba cheghad fek mikonii... B-)

تو هم نصف شب چقدر ردس میخونی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.