خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

852

یادمه کاغذ روزنامه و دفتر رو پارچه فرض میکردم، با قیچی و نخ و سوزن میشستم به لباس دوختن. تابستونام که جعبه میوه ها رو توحیاط تیکه تیکه میکردم و با میخاش از نو چارپایه و نردبوم و کلبه و این چیزا میساختم. البته نفت و آتیش بازی هم تو برنامه هام داشتم


+ ما کوچه نداشتیم که بچه های کوچه داشته باشیم. خونه مون سر یه خیابون شلوغ بود. تمام بازیای منم یه نفره و با خودم

نظرات 1 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت 14:22

اﮔﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩﻱ ﺧﻴﺎﻁ ﻣﻴﺸﺪﻱ...
ﺑﺎﺯﻱ ﺑﺎ ﺁﺗﻴﺶ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ اﺯ ﺗﻔﺮﻳﺤﺎﺗﺖ ﺑﻮﺩﻩ

داییم 40ساله خیاطه، شایدم بیشتر

آره بوده شدیدم بوده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.