ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
کاش نگاه پسربچه ی مسافری که تو مترو دیدم رو یادم نره، فکر، نگرانی، و از همه مهمتر بزرگی ازش میبارید. چندتا بچه ی قد و نیم قد همراش بودن. و پدر و مادربزرگی که روی صندلی نشسته بودن. نگاهش واقعا نگاه بود، واقعا نگاه بود ...
+ فردا، شاید خودمون ندونیم در چه حالیم، اما خیلیا با یه لحظه ی کوتاه، میتونن تمام فرداهامون رو مرور کنن!
kheyli badam miad k azin tasvira bebinam yho
delam mikhad haminjur too tavahom zendegi konam hichi halim nabashe
rahat tare khob
شرایط آدما رو بزرگ میکنه
تا حالا پای حرف زدن به بچه های فالفروش مترو رسیدی؟
حالا این پسرک خدا رو شکر مثل اونا نبود
اونا مرد میشن
اما یه دنیا عقده رو خیلی راحت سر کسایی که نمیشناسن خالی میکنن چون همه رو دشمن میبینن
بعضیا سختی میکشن، یا هرچیز مشابه که اسمشو بذاری، و بزرگ میشن
نگاهشون میشه مثل این پسر که من راحت بهش میگم مرد
ولی بعضیا سختی رو با تحقیر تحمل میکنن
اونا بالقوه دیون
کاش ولی بالفعل نشن ...
خوش بحالش که نگاهش واقعا نگاه بود
و واقعاً بود ... نگاه بود و خیلی مردونه بود؛ اصن به یه پسر بچه ی 12-13ساله نمیخورد
ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮒ ﺩاﺷﺘﻪ...ﺧﺪا ﺑﺮاﺵ ﺣﻔﻆﺶ ﻛﻨﻪ...
خدا مادر بزرگای ما و شما رو هم در حیات و ممات قرین رحمت خودش کنه