خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

877

دلم نور میخواست اما ... از خونه که زدم بیرون ابر و غبار خورشید رو پوشونده بود ... هیچ وقت از بغض یا با بغض نوشتن رو دوست نداشتم ... از این وقتای بی دلیل متنفرم، متنفرم، متنفرم ...


+ من یک کبوتر نیستم ... باورکن!

نظرات 1 + ارسال نظر
آسیه سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 20:14

اینجا هم چند روزیه که از 2 ظهر به بعد همچین هوا ابری میشه که فکر میکنی خورشید گرفتگی شده...شهر تاریک تاریک میشه و حس تو قلب پاییز بودن بهت دست میده...

از پاییز بیزارم
ترجیح میدادم همیشه زمستون بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.