خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

932

بیخواب بودم، گفتم خیر سرم بشینم رساله پایان نامه م رو ببندم که مردم شیک و چندباره قول دادن و سر کارم گذاشتن. ولی خب، تو فولدرش خوردم به یه ترک بی اسم و از قضای آمده، ایکس من 1 تشریف داشتن. دیگه بقیه ش هم که عیانه ...


+ شاید تنها چیزی که تو این شرایط رفیق ذهنم میشه تخیله. تازه نه ذاتیش، اکتسابی حداقل تا وقتی فکرم باز زنده بشه! خداکنه بشه ...

نظرات 3 + ارسال نظر
حرف های بی مخاطب چهارشنبه 12 شهریور 1393 ساعت 13:13 http://valium.blogsky.com

کلا پرونده درس رو تموم کن ینی من همون اول پایان نامه رو اکی کردم دادم رفت
کش دار که می شه ادم خسته می شه

پرونده ی درس من تیر پارسال بسته شده
دانشگاه اذیتم کرده که تا حالا طول کشیده و منم سرد شدم

ﺁﺳﻴﻪ سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 17:44

ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻼ...
ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ ﺷﺪﻩ???

مهم نبود اونقدرا. ولش کن. بعد اگه حوصله م شد میگم واضح تر. ببخشید

mahshid سه‌شنبه 11 شهریور 1393 ساعت 10:31

Takhayol ektesabi... Emm fek konam be oonja naresidam hanooz

ولی من رسیدم
عین هُل دادن ماشینی که باتریش خوابیده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.