خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

944

انگاری باتریِ روحمو از همه حسای وجودم جدا کردن و فقط چشمام کار میکنه. فقط دارم میبینم. تو سکوت مطلقم. روز خوبی نبود. اصلاً.


+ داداش من از کجا میدونه روزا چیکار میکنم؟ تلفن زده میگه امروز فلان جا چیکار کردی! من که هیچی بهش نگفته بودم؛ اصن به هیشکی نگفته بودم!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
م سه‌شنبه 18 شهریور 1393 ساعت 07:36

این مامانا اطلاع رسانیش خیلی باحاله
تازه اگه بگی مامان به کسی نگو که دیگه هیچی
فقط مطمئن میشن که باید زودتر بگن
( البته منظورم به اعضای خانواده ست )

بدبختی اینجاس که من الآن سر تیتر خبرای خانواده ام و این باعث شده داداش من با یه سر وهزار سودا که هرچیزو باید صدبار بهش یادآوری کرد، الآن کامل زوم رو منه!

فرزانه دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 19:43

میزنی به شارژ درست میشی...

فعلا شارژر نداریم!

ﺁﺳﻴﻪ دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 14:32

ﺟﻞ اﻟﺨﺎﻟﻖ...

تنها احتمال ممکن رو گفتم حالا نمیدونم چقدر درست باشه
تا حالا هم پیش نیومده بود این مدلی هنوز خودم در عجبم!

م دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 13:26

واقعا" از کجا ؟

گمونم دو سه هفته پیش که به مامانم گفتم، انتقال پیدا کرده به جناب بردار و اونم یادش مونده
تنها چیزی که به ذهنم رسید بعد کلی فکرکردن همین بود

خاکستری دوشنبه 17 شهریور 1393 ساعت 11:46 http://graymind72.blogfa.com/

حتما علم غیب داره

یه چیزایی دستگیرم شد اما مطمئن نیستم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.