خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

987


میزند آبی بر آتش های دل، قطره قطره اشک لرزان خسته ام  ... شهپر پرواز من آخر شکست، از نشستن ای رفیقان خسته ام ... ساغرم خالی ز می من تشنه کن، جرعه ای ای می پرستان خسته ام ... میچکد این اشک دردآلود من، از شب و این درد پنهان خسته ام ... / حبیب محبیان / خسته ام


+ بدنم سست سست شده. مثل کسی ام که از بیمارستان مرخص شده، اما دردش ادامه داره ...

نظرات 1 + ارسال نظر
ﺁﺳﻴﻪ یکشنبه 30 شهریور 1393 ساعت 21:33

ﭼﺮااااااا???

زیرا برای اینکه خیلی چیزا ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.