خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

خورده ریزای یه ذهن اشباع

خرده ریزا دست و پا گیره، باید ریختشون بیرون تا دور و برت خلوت بشه

965


دللم واسه سردی و خشکی هوای ولایت تنگ شده، واسه اینکه ابر باشه و باد بیاددد اما دریغ از یه قطره بارون. دلم خونه رو میخواد، نه فقط ولایت، خونه رو میخواد... + دلم میخواد حرف بزنم، بگم چی میگذره تو کله م، و بیشتر از اون، از همه بیخبرم. دلم میخواد مثل ماه های قبل بشه اینجا...




نظرات 2 + ارسال نظر
آسیه یکشنبه 11 آبان 1393 ساعت 20:05

ولایت شما....
چه سرماهایی که نکشیدم و چه پوستی که از سرمای اونجا نسوخت ازم...
یادش بخیر...

میبینی
شمام تهش میگی یادش بخیر
نمیگی از دستش راحت شدم
واقعا یادش بخیر...

sevda سه‌شنبه 6 آبان 1393 ساعت 09:19

خب عزیز من بشین مث بچه خوب بنویس که بشه مث ماه های قبل
+من جای تو بودم تهرانو با همه ویژگی های مثبتش،که به نظر من هیچی نداره!، ولی میکردم و میرفتم ولایت

ای داد بیداد ...

+ بابا من که یه سال پیش گفتم میام همه زدن تو پرم. بنده خدا آقامم یه بار گفت اگه اینجا برات فلان جا کار باشه انجام مدی گفتم آره ولی همچین کوبیدنش بقیه که اونم دیگه هیچی نگفت

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.